ماه‌ نویس

رندان تشنه لب را آبی نمی دهد کس، گویی ولی شناسان رفتند از این ولایت

ماه‌ نویس

رندان تشنه لب را آبی نمی دهد کس، گویی ولی شناسان رفتند از این ولایت

فاطمه اکرا رمضانی
یه مامان حقوق خوانده عاشق ادبیات که دستی به قلم هم داره.
برای شناخت بیشتر به صفحه «درباره من» مراجعه بفرمایید.
کانال ایتا: https://eitaa.com/mah_nevis

طبقه بندی موضوعی
آخرین مطالب

۵ مطلب در آبان ۱۴۰۱ ثبت شده است

چند روزی کسالت مهمان ناخوانده‌ی جسم کوچکش شده بود. پیامبر درونم، طبق رسالت همیشگی‌اش تشویقم کرد که برایش هدیه بخرم تا این خوشحالی گریزپای را دوباره به چشمانش برگردانم.

رفتیم و این پازل را خریدیم. بنا کردیم به درست کردن. کلاس پازل چینی با تدریس بنده آغاز شد. گفتم اینها هرکدام تصویر چیزی هستند که چون در کنار هم قرار نگرفته اند، نامفهوم و زشت‌اند و اگر همه‌ی قطعه ها در کنار هم و در جای مناسب قرار گیرند، تصویری زیبا ساخته می‌شود و پازل تکمیل می‌شود. این هوشمندی توست که بدانی هر کدام را باید کجا قرار دهی تا پازل تصویر زیبای نهایی اش را مجسم کند.

 بازی‌اش که تمام شد، پازل ها را همان‌جا رها کرد و رفت پی توپ بازی. پازل ها حین توپ بازیش مورد عنایت پاها و توپش قرار می‌گرفتند و عزم بر فروپاشی و متارکه کردند.

دیگر هوشمندیِ دستی نبود که دوباره آنها را با رنگ های مختلف، در کنار هم بنشاند و وحدتشان، شکوه تصویر زیبای نهایی را به ارمغان آوَرد. 

 

چند روز پیش سخنرانی رهبری در دیدار مردم اصفهان را شنیدم. شُکر کردم که هوشمندی دستان دلسوز و پدرانه‌ای هست که قطعه‌های پازلی را که این چند روز بی‌نصیب از لگد پراکنی های اجنبی نبود، دوباره کنار هم بچیند و اقتدار و وحدت تصویر نهایی اش را به رخ دنیا بکشد.

وحدتی که برای نبودنش به هر دستاویزی پنجه می‌کِشند.

اقتداری که دیگر از روباه و روباه صفتان تاریخ نه تنها نمی‌ترسد و نمی‌گریزد، بلکه شجاعانه دُمش را قطع می‌کند و می‌سپاردش به دستانِ سرد زمستان، تا ترس و سرما رفیق اَبدیش شوند.

پازلی که تصویر نهایی‌اش را ایرانی قوی می‌سازد. 

ایرانی که دیگر حالا برای زدودن اشک از گونه‌های کودکان سرطانی‌اش محتاج دستان بیگانه نیست.

ایرانی که برای دفاع در مقابل عوعو‌ی سگانِ وحشیِ دندان تیز کرده برای تکه‌تکه کردنش، خواهان کمک هیچ رهگذری نیست.

ایرانی که خوب یاد گرفته است زخم هایش را، خود مرهم نهد و سربلند دوران ها باشد.

ایرانی به قدرت آرش کمانگیر، به مظلومیت سیاوش و  به شکوهِ لحظه‌ی پُر افتخارِ طنین انداز شدنِ سرود ملی‌اش و اهتزاز پرچم کشورش بر سکوهای بین‌المللی.

 

فاطمه اکرا رمضانی
۳۰ آبان ۰۱ ، ۱۴:۴۹ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰ نظر

این روزها حواسمان به شما نیست.

این روزها حواسمان گرم بازی روزگاریست که کمترین متاعش خداست.

این روزها حواسمان گرم فروش ابتذال و خرید نگاه‌های آلوده به هرزگی است. این روزها حواسمان گرم فریادها‌ی ذهن های مسخ شده توسط مربیان شیطان است.

حیوان‌صفتانی که صدای آزادی آزادیشان، گوش فلک را کَر کرده، ولی مخالفانشان را چون حیوان درنده ای می‌درند و درندگیشان را توجیه می‌کنند.

آقا جان بیا و ببار در لحظه لحظه زندگی های تُهی‌مان  از شما.

نور ببار تا روشن شود ذهن‌های گرفتار در زندان تاریکی. ببار تا بادیه‌نشین غم‌های بی‌پایان زمینی نشویم.

ببار بشور از قلب‌های زنگار‌‌ زده‌مان این‌همه جهل را.

ببار که پاییز مارا درغم غرق کرده. پاییزمان تبدیل به تابستانی سوزان شده به یُمن حُرم به آتش کشیدن هایشا

می‌دانی؟! نسیمی رونده می‌خواهد این بی‌شمار اندوهی که مهمان چشم هایمان شده.

ای مبهمِ روشن!هوای بی تو هوای سوزنده از طعم تلخ جهل است. جهلی که می تواند خنجری تیز شود و ذبح کند آگاهی را، امید را، شجاعت را، و بچکاند خون همه جویندگان نور را.

نگاه روشنت را در تمام ذرات زمان‌مان بتکان که سخت محتاج نگاهت هستیم.

 

 

فاطمه اکرا رمضانی
۲۸ آبان ۰۱ ، ۱۲:۰۱ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱ نظر

این ماجرا، ماجرای سرایت ابتذال و فریب است.

بیماری واگیردار است و باید سریعا واکسنش را به میانه میدان آورد و مردم را نجات داد. واکسنی که محتوایش بیداری از جهلی باشد که سال‌های سال است توسط همان کسانی که ما را فریب خورده و زمین خورده و شکست خورده می خواهند بهمان تزریق شده و ما خیلی زودتر از اینها باید به علاجش می اندیشیدیم. پیش تر از اینها باید از شیوعش جلوگیری می گردیم.

حالاباید به فکر داروهایی برای درمان و واکسن هایی برای پیشگیری باشیم.

درمان، گفت و گوست. ابتدا شنیدن و سپس گفتن و بعد شنیدن و سپس گفتن و ... هفته ای یک بار هم در قالب کلاس آمادگی دفاعی یا زنگ دینی هیچ علاج نیست. تا همیشه باید تکرار شود. کار از رفتن دبیر و تنها، درس دادنِ کتاب و واگذار کردن شان به خدا خیلی وقت است که گذشته است .

علاجش کاریست که تارو پودش دغدغه باشد. دغدغه مندی در عین درد بودنش، سبب رشد میشود. رشدی که هم خودت را به نان و نوایی می رساند هم دست دیگران را می‌گیرد و همراهت به اوج می‌رساند و از منجلاب تنبلی و سستی و بطالت می رهاند.

و اما واکسن،

از من بپرسی واکسن را هم باز گفت و گو تجویز می‌کنم. گفت‌و‌گویی که از تداوم نشأت بگیرد و از اخلاص بجوشد و جاری شود در رود روانِ جانِ جوان.

بشوید گرد فریب دشمن را، ترمیم کنند زخم های سر باز کرده‌ی سادگی هایشان را، بپوشاند به تنشان زره‌ی آگاهی و وطن دوستی را.

فاطمه اکرا رمضانی
۲۷ آبان ۰۱ ، ۲۱:۴۶ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰ نظر

همانطور که پاهایم در مبارزه با برگ های پاییزی آنها را به خاک می کشیدند و عبور میکردند، چشمانم صحنه ای را دیدند که تیری از جنس غمی سنگین به قلبم شلیک کرد.

 دختر دبیرستانی که تازه از مدرسه راهی منزل شده بود، در راه، روحانی مسجد را میبیند و عمامه اش را می اندازد و می خندد و میدود. روحانی صبورانه عمامه از خاک بلند می کند و بر سر می گذارد لبخندی از جنس تاسف تحویل می دهد و میرود.

 دختر را در همان نگاه اول شناختم سارا بود دختر سمیرا خانوم همسایه روبرویمان که تازه به محل آمده اند.

 یاد چند سال پیش افتادم وقتی همین حاج آقا با دستان خودش، خشت خشت این مدرسه را با دوستان بسیجی جهادگرش روی هم می گذاشت و با امید و مِهر دیواری میچید تا مدرسه ای ساخته شود برای ساختن آینده پر نور و امید برای دختران محل، که دیگر مجبور به طی مسیر زیاد برای درس خواندن و پیشرفت نباشند.

پ.ن: سارا ها نمیدانند، ندیده‌اند و هنوز بیدار نشده اند. کاش دستی بیاید و روشن کند این چراغ خاموش ذهنشان را که کلبه قبلشان را از ظلمت رهایی می بخشد.

 کاش متولیان و مسئولیت داران مربوطه تنها به جایگاهشان فخر نفروشند و احترام نخرند، بلکه کمی نور بپاشند و آگاهی درو کند.

فاطمه اکرا رمضانی
۲۷ آبان ۰۱ ، ۱۴:۳۴ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰ نظر

پس از بیست سال را چند روزی است که خوانده ام.

قهرمان داستان، جوان رشیدی به نام سلیم است که پدرش حسام بن عبدالملک، فرمانده سپاهیان معاویه و مادرش بانو حورا، از دوستداران علی علیه السلام، است و این سلیم است که بین نور و تاریکی در خانه‌اش راه نور را در پیش می‌گیرد تا در نبرد همیشگی میان خیر و شر، خود را به خیر مطلق برساند و شر و وابستگان آن را از تیغ تیز شجاعت خود بگذراند و در دریای معرفت و عدالت علی غرق شود و حیات را نزد حیات بخش واقعی از سر گیرد و دوباره از مادر متولد شود.

بعد از این کتاب به خوبی وقایع حال حاضر کشورم را درک کردم. 

کشوری که محور مقاومت در برابر هم نسلان معاویه و عمروعاص‌هاست. فهمیدم که پیراهن عثمان را به خون کذب آلوده کردن و بر نیزه آویختن و به دروغ، علی را قاتل شمردن، و برای مسلمین، لباسی با تار و پود خدعه و نیرنگ بافتن و با فریب و ثروت و قدرت به تَن آنها کردن و جنگ راه انداختن و به ریش مسلمانان خندیدن یعنی چه؟

بیشتر متوجه شدم که هرکجا علی باشد حق با علی است و این نبردِ میانِ حق و باطل است که همیشه پابرجاست.

ولی ما اگر همه دنیا هم به خدعه مجهز شوند و نیزه های جهلشان را روانهِ مان کنند پای علی و حقانیتش می‌مانیم.

ما در انتظار روزی هستیم که از خون هایمان رودی جاری شود به سوی ابدیت و این شجره طیبه را مقاومت و جانی تازه بخشد.

ما مظلومیم ولی مقتدری چون مولایمان علی.

 

فاطمه اکرا رمضانی
۱۵ آبان ۰۱ ، ۱۳:۵۸ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰ نظر