برای حال و روز ایرانم در این روزها
پس از بیست سال را چند روزی است که خوانده ام.
قهرمان داستان، جوان رشیدی به نام سلیم است که پدرش حسام بن عبدالملک، فرمانده سپاهیان معاویه و مادرش بانو حورا، از دوستداران علی علیه السلام، است و این سلیم است که بین نور و تاریکی در خانهاش راه نور را در پیش میگیرد تا در نبرد همیشگی میان خیر و شر، خود را به خیر مطلق برساند و شر و وابستگان آن را از تیغ تیز شجاعت خود بگذراند و در دریای معرفت و عدالت علی غرق شود و حیات را نزد حیات بخش واقعی از سر گیرد و دوباره از مادر متولد شود.
بعد از این کتاب به خوبی وقایع حال حاضر کشورم را درک کردم.
کشوری که محور مقاومت در برابر هم نسلان معاویه و عمروعاصهاست. فهمیدم که پیراهن عثمان را به خون کذب آلوده کردن و بر نیزه آویختن و به دروغ، علی را قاتل شمردن، و برای مسلمین، لباسی با تار و پود خدعه و نیرنگ بافتن و با فریب و ثروت و قدرت به تَن آنها کردن و جنگ راه انداختن و به ریش مسلمانان خندیدن یعنی چه؟
بیشتر متوجه شدم که هرکجا علی باشد حق با علی است و این نبردِ میانِ حق و باطل است که همیشه پابرجاست.
ولی ما اگر همه دنیا هم به خدعه مجهز شوند و نیزه های جهلشان را روانهِ مان کنند پای علی و حقانیتش میمانیم.
ما در انتظار روزی هستیم که از خون هایمان رودی جاری شود به سوی ابدیت و این شجره طیبه را مقاومت و جانی تازه بخشد.
ما مظلومیم ولی مقتدری چون مولایمان علی.