ماه‌ نویس

رندان تشنه لب را آبی نمی دهد کس، گویی ولی شناسان رفتند از این ولایت

ماه‌ نویس

رندان تشنه لب را آبی نمی دهد کس، گویی ولی شناسان رفتند از این ولایت

فاطمه اکرا رمضانی
یه مامان حقوق خوانده عاشق ادبیات که دستی به قلم هم داره.
برای شناخت بیشتر به صفحه «درباره من» مراجعه بفرمایید.
کانال ایتا: https://eitaa.com/mah_nevis

طبقه بندی موضوعی
آخرین مطالب

۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «مهر حرم» ثبت شده است

من هر روز، کلی آدم میبینم خوشحال و غمگین، که میشینن و کلی درد و دل میکنن. مثلاً دیروز، یه خانم میانسال خیلی مهربون اومد پیش من نشسته بود و میگفت: «یا امام رضا! یا غریب الغربا! غریب نوازی کن و دامن دخترم رو سبز کن.»

یه بچه کوچولو اومده بود و میگفت: «یاامام رضا بابا حسین مهربونم رو شفا بده! راستی اسم من رقیه است. مامان و بابام منو نذر سه ساله امام حسین کردن»

امروز یه خانمی که بچه تپل کوچولو هم داشت رو دیدم که با چشم گریون و لب خندونش میگفت: «ازت ممنونم که ضامن بچه کوچکم شدی و اونو بهم برگردوندی»

یا امام رضا من خیلی خوشحالم که هر روز با خنده زوّارت میخندم و با گریه هاشون توی دلم اشک میریزم. من هر روز با اشک زوارت وضو میگیرم و خودم رو آماده‌ی پیش پای تو افتادن می کنم. من میدونم تو همه چیز رو میشنوی.

عطر حضورت رو توی حرمت حس می کنم و فکر می کنم زوارت هم حسش می کنن چون بعد از درد و دل کردن هاشون باهات چیزی که حس میکنند جز آرامش نیست.

میدونم که حرمت ملجا درماندگان و حج فقراست. چه خوشحالم که زائرات پا روی چشمام می‌زارن و میان پابوست‌.

ولی چند روزه که خیلی دلم گرفته دلم شده مشکی از اشک. آخه دارم از همه رویاهام، از ارباب همیشگی قلبم دور میشم؛ یعنی دارن دورم میکنن. دارن تیکه تیکه ام می کنن و هر گوشه ای از من رو میدن که قاب بشه و میبرنم تو خونه های دوستدارانِ شما، اونوقت من میشم همنشین قاب چوبی کوچولو، تو اتاق های کوچیک آپارتمان هایی که مثل قفس میمونن برام.

 دیگه نمیتونم هر روز که چشمام رو باز می کنم با گریه ضریحت رو طواف کنم و درد و دل های زائرات را بشنوم. دیگه به درد نمیخورم من عاشق توام آقای مهربانی های بی منت، عاشق دور از معشوق که نفسی براش نمیمونه. 

ولی حالا که این اتفاق میوفته قول میدم تا همیشه یاد شما رو که با تار و پود های قلبم پیوند خورده، در نگاه منتظر و خیس عاشقانت زنده کنم تا هر وقت چشمای به اشک مزین شده ی خیل دوست دارانت به من افتاد، به یادت بگن: اللهمّ صلّ علی علیّ ابن موسی الرضا المرتضی. و همین مرا بس.

فاطمه اکرا رمضانی
۱۵ شهریور ۰۱ ، ۱۳:۲۸ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰ نظر

یا زینب کبری اغثنی...

با این صداها بود که چشم هام رو باز کردم به خودم اومدم که دیدم یک خانم جوانی پیشانیش رو به من تکیه داده و روی شانه های کوچک من می باره.

 صدای لرزش قلبش رو شنیدم صدای شکستن شیشه قلبش مثل یه تلنگر بزرگ منو به خودم برگردوند.

 همینطور که به صدای دل شکسته و نگاه به اشک نشسته زائرها مشغول بودم صدای همهمه بلندی شنیدم تا چشمام رو برگردوندم که ببینم چه خبره؟

 صدای انفجار بلندتری به گوشم رسید.

 با چشم هایی که از تعجب مثل تیله ها بزرگ شده بودند نگاه میکردم و ترس عجیبی مهمان دلم شده بود.

 یکهو مردم پراکنده شدند و پاهاشون زودتر از دل هاشون از حرم دور می شدند و می رفتند.

 دیدم چند نفری غرق در خون با چشمانی درخشان و لبخندی شکفته بر لب آسوده کنار هم آرام گرفتند.

 مردی با لباس سیاه با ریش های نامرتب بلند و صورت پوشیده، بمبی به خودش به خودش بسته بود که خودش را راهی جهنم و شهدای این اتفاق رو راهی همنشینی با اربابشون در بهشت کنه.

 دلم می جوشید. از ناراحتی و عصبانیت تنم داغ شده بود. درب حرم رو بستند تا امنیت کامل برقرار بشه. 

به آن شهدای جوان و پیری که توی لاله زاری از خون می غلتیدند فکر میکردم. آخه به چه گناهی؟ عاشقی اهل بیت برای این حیوان صفت ها جرم بود.به یاد این بیت زیبا چشم هام اشک ها را دعوت کرده بودند:

«سجده بر خاک تو شایسته بود وقت نماز

ای که خون جبینت به جبین آب وضو ست»

فاطمه اکرا رمضانی
۱۴ شهریور ۰۱ ، ۲۳:۲۰ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰ نظر