من هر روز، کلی آدم میبینم خوشحال و غمگین، که میشینن و کلی درد و دل میکنن. مثلاً دیروز، یه خانم میانسال خیلی مهربون اومد پیش من نشسته بود و میگفت: «یا امام رضا! یا غریب الغربا! غریب نوازی کن و دامن دخترم رو سبز کن.»
یه بچه کوچولو اومده بود و میگفت: «یاامام رضا بابا حسین مهربونم رو شفا بده! راستی اسم من رقیه است. مامان و بابام منو نذر سه ساله امام حسین کردن»
امروز یه خانمی که بچه تپل کوچولو هم داشت رو دیدم که با چشم گریون و لب خندونش میگفت: «ازت ممنونم که ضامن بچه کوچکم شدی و اونو بهم برگردوندی»
یا امام رضا من خیلی خوشحالم که هر روز با خنده زوّارت میخندم و با گریه هاشون توی دلم اشک میریزم. من هر روز با اشک زوارت وضو میگیرم و خودم رو آمادهی پیش پای تو افتادن می کنم. من میدونم تو همه چیز رو میشنوی.
عطر حضورت رو توی حرمت حس می کنم و فکر می کنم زوارت هم حسش می کنن چون بعد از درد و دل کردن هاشون باهات چیزی که حس میکنند جز آرامش نیست.
میدونم که حرمت ملجا درماندگان و حج فقراست. چه خوشحالم که زائرات پا روی چشمام میزارن و میان پابوست.
ولی چند روزه که خیلی دلم گرفته دلم شده مشکی از اشک. آخه دارم از همه رویاهام، از ارباب همیشگی قلبم دور میشم؛ یعنی دارن دورم میکنن. دارن تیکه تیکه ام می کنن و هر گوشه ای از من رو میدن که قاب بشه و میبرنم تو خونه های دوستدارانِ شما، اونوقت من میشم همنشین قاب چوبی کوچولو، تو اتاق های کوچیک آپارتمان هایی که مثل قفس میمونن برام.
دیگه نمیتونم هر روز که چشمام رو باز می کنم با گریه ضریحت رو طواف کنم و درد و دل های زائرات را بشنوم. دیگه به درد نمیخورم من عاشق توام آقای مهربانی های بی منت، عاشق دور از معشوق که نفسی براش نمیمونه.
ولی حالا که این اتفاق میوفته قول میدم تا همیشه یاد شما رو که با تار و پود های قلبم پیوند خورده، در نگاه منتظر و خیس عاشقانت زنده کنم تا هر وقت چشمای به اشک مزین شده ی خیل دوست دارانت به من افتاد، به یادت بگن: اللهمّ صلّ علی علیّ ابن موسی الرضا المرتضی. و همین مرا بس.