مادرها بسیار سخاوتمندانه و صبورانه برای رشد نهال زندگیشان، عصاره وجودشان را به پای فرزندانشان می ریزند و خودشان را غرق در دنیای مادری هایشان می کنند.
مادران کربلا اما صبر را جانی دیگر بخشیده بودند.
از مادران پسرانِ غریب مدینه که به یاد مظلومیت های کریم ترین خلائق، جوشن به تن پسرانشان می کردند گرفته تا مادر عون و عبداللهِ کم سن و سال که همه مادران شهدا بعد از او بود که آموختند صبر بر بلا را.
اما بگویم از مادر سرباز شیرخوارهی آن دشتِ بلا که هنوز آهِ رباب بر دل همه مادران زنده است.
زنان می دانند وقتی بچهی شیرخوارهای، شیر طلب کند و مادر شیری نداشته باشد، چه داغی جگر مادر را می سوزاند.
آری،
آقای تشنه لب ما، چون ماهیِ دور افتاده از آب، دست و پا زدن غنچهی شش ماهه اش را که دید، مستأصل که شد، جان به لب که شد، دلش مثل زمین داغ کربلا که سوخت، با خودش گفت دیگر به کودک شش ماهه که رحم می کنند، پس آن طفلِ آفتاب را بر دستانش بلند کرد و همه اهل آسمان را شرمنده ساخت. ناگهان زمین را زمستانی سرخ پوشاند و زمان ایستاد به حیرت، حیرت از این حد از شقاوت و قساوت.
پس از او زمین تشنه نور شد، پس از او هرگاه آبی به گلوی کودکی رسید، زمین و زمان آه کشیدند، پس از او تشنگی تازه به دنیا آمد.
خورشید شش ماهه ای غروب کرد و خونش راهی آسمان شد و شد اشکِ سرخِ آسمان و سرخی غروب از آن روز خونینتر شد تا پیام آور عدل باشد برای همه زمینها و زمانها.
آری همه صحنهها کربلاست، همه ماهها، محرم و همه روزها، عاشورا.
باید انتخاب کنید باحسین بودن را یا بیحسین ماندن را.
آنچنان مردن را یا این چنین ماندن را.