ماه‌ نویس

رندان تشنه لب را آبی نمی دهد کس، گویی ولی شناسان رفتند از این ولایت

ماه‌ نویس

رندان تشنه لب را آبی نمی دهد کس، گویی ولی شناسان رفتند از این ولایت

فاطمه اکرا رمضانی
یه مامان حقوق خوانده عاشق ادبیات که دستی به قلم هم داره.
برای شناخت بیشتر به صفحه «درباره من» مراجعه بفرمایید.
کانال ایتا: https://eitaa.com/mah_nevis

طبقه بندی موضوعی
آخرین مطالب

۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «شهید سلیمانی» ثبت شده است

 

شکوفه‌ای در درونم می‌تپید که بیداری و تکان خوردنش، از خواب پراندم و چشمانم دیگر خواب را صدا نزدند.

به لطفِ نورِ اندکی که بیدار بود و راه نشان می‌داد، با گام‌های آهسته، اتاق خواب را به مقصد مهمان شدنِ در پذیرایی منزلمان، تَرک کردم.

در مبل فرو رفتم.

 ذهنم خواب‌تر از این حرف‌ها بود که بخواهم ادامه‌ی کتابِ مادر کافی را به مطالعه بنشینم.

پس فکری جُز روشن کردنِ تلویزیون در ذهنم جرقه نزد.

 کنترل را برداشتم و انگشتم را گذاشتم روی دکمه کم کردنِ صدا که به محض روشن شدن، بتوانم بی‌صدایش کنم.

روشن شد و چراغ اُمیدم را خاموش کرد.

رَمَقِ دستم کمتر از آن شده بود که دکمه کم کردن صدا را بفشارد.

 آنقدر در دریایی از بُهت، غرق شده بودم، که برای لحظه‌ای همه‌چیز از ذهنم پرواز کرد و رفت. فراموش کردم خودم را، فرشته‌ی در بطنم را و همسری که خستگی‌هایش را می‌خواباند و با صدایی بلند فریاد زدم:«نه»

آری، نه

 نه به سیاهی، نه به نااَمنی، نه به بریدن سرِ کودک، نه به آمریکا‌ی قهرمان کُش، نه به دنیای بی شهیدِ جان داده در ساعت ۱:۲۰ در خاکِ سردِ بغداد.

 در خود فرو رفتم و باریدم.

 باریدم، برای کویری که بعد از او همه‌ی دشت‌های سبز را می پوشاند.

با خود اندیشیدم که او چه اسطوره‌ی دلیری بود که برای خاموش کردنش، به شب متوسل شدند. کَفتارها اما، نمی‌دانند این بیشه، شیر، کم ندارد. دندان به هم ساییدیم و بغض‌هایمان را فریاد کردیم بر سرشان، و آوار می‌کنیم کاخ هایشان را بر پیکرِشان، که ما ملت شهادتیم، که سردارمان هم سربازِ ملت بود.

که حاج قاسمِ ما، ققنوس است و تکثیر می‌شود.

که اگرچه قاسم‌ها همیشه مظلومند و مظلومانه شهید می‌شوند، چه در دشتِ کربلا باشد و چه در خاکِ بغداد، ولی ما ملت امام حسینیم و برای احقاقِ حقِ در خون غلتیده‌مان، دست بر زانو می گذاریم و خود اشک‌هایمان را می‌زُداییم و به سراغتان می‌آییم.

 

و سیعلم الذین ظلموا، أی منقلب ینقلبون.

 

 

فاطمه اِکرارمضانی

فاطمه اکرا رمضانی
۰۸ دی ۰۱ ، ۱۲:۴۱ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰ نظر

 

میدانی هم قبیله‌ای؟!

 فکر می‌کنم بعد از انفجار ساعت ۱:۲۰ در بغداد، چهره‌ی ایران‌ِمان، دیگر مثل قبل نخندید.

اصلا زمستانِ وطن‌ِمان از آن روز و از آن ساعت آغاز شد و دیگر رنگِ بهار ندید.

 نه تنها ایران،

 که خاکِ سرخِ دمشق هم بی‌تابِ گام‌های اوست.

مردمِ عراق هم بی‌او، دستانشان سرد، و قلب هایشان بی‌پناه شد. خاک همان وطنی که خون به زمین ریخته‌اش را، که چون یاقوتِ سرخ انگشترش بود به وقتِ پروازِ روح و هم آغوشی با اربابش، در دل جای داده.

سنگها در دستانِ فرزندانِ مظلوم فلسطین، بعد از او دیگر دلگرم به سرودن انتفاضه نیستند.

 حالا اما،

 باید دست به زانو شویم و بایستیم و خود اشک هایمان را بزداییم.

باید کودکان مظلومِ مقتدرِ فلسطینی به هنگام رَمیِ‌ جَمراتی که تنها از دستانِ خودشان برمی‌آید، مقتدرانه‌تر از همیشه سرود ایستادگی را فریاد بزنند.

 باید جوانه‌های پایداری در عراق، علم خونخواهیِ شهادتِ خورشیدی را افراشته نگه دارند، که نور و گرمایش سهمِ همه‌ی مظلومانِ دنیا بود.

 باید دمشق از شجاعتش دَم بزند و عاشقانه راهیِ میدانِ انتقامِ آن مردِ میدان شود.

 باید دست به دست هم دهیم به وحدت

 و نهال مقاومتی را که با خونش آبیاری شده، به درختی تنومند و مقتدر بَدَل کنیم.

 یا علی بگو دوست من!

 زمانِ سرخِ ایستادگی فرا رسیده است.

 

 

فاطمه اکرا رمضانی
۰۸ دی ۰۱ ، ۱۲:۳۹ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰ نظر