ماه‌ نویس

رندان تشنه لب را آبی نمی دهد کس، گویی ولی شناسان رفتند از این ولایت

ماه‌ نویس

رندان تشنه لب را آبی نمی دهد کس، گویی ولی شناسان رفتند از این ولایت

فاطمه اکرا رمضانی
یه مامان حقوق خوانده عاشق ادبیات که دستی به قلم هم داره.
برای شناخت بیشتر به صفحه «درباره من» مراجعه بفرمایید.
کانال ایتا: https://eitaa.com/mah_nevis

طبقه بندی موضوعی
آخرین مطالب

۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «زیارت» ثبت شده است

دخترک را سر ته گرفته بود و با دستان زمخت و آفتاب سوخته‌اش محکم به پشت قفسه سینه‌اش می‌کوبید. مدام زیر لب یا اباالفضل می‌گفت. بچه سرخ شده بود. نفس نفس می‌زد. مردم دورش کرده بودند. بلند امام رضا را صدا کرد. چیزی در گلوی دخترش راه تنفس را سد کرده بود. چشم‌هایش سرخ سرخ بودند. انگار هرچه خون در صورتش بود بسیج شده‌بود تا به چشم‌هایش برسد. جوانی چهارشانه با تیشرتی سبز جرئت کرد و دختر را از دستان پدرش گرفت. قفسه سینه دخترک را گذاشت روی زانو. مردم یا رضا می‌گفتند. پیرزنی که تازه به دایره‌‌ی دور دختر اضافه شده‌بود دستان سفید و چروکیده‌اش را بلند کرد و دو دستی به سینه کوبید و زیرلب زمزمه کرد:« تو را به حق جوادت آقا.» حلقه‌ی نازک اشکی چشم‌هایش را محاصره کرد. ناگهان صدای صلوات جمع پرواز کرد و کبوتری را فراخواند تا بنشیند روی ایوان بالای سرشان. پدر رفت تا با چشمان خیسش جارو را از دست خادم بگیرد. نذر کرده بود امام رضا که نفس داد به دخترش، بخشی از فرش‌های حرم را جارو کند.

 

 

 

#قربون_کبوترای_حرمت_امام_رضا

 

@mah_nevis

فاطمه اکرا رمضانی
۳۱ مرداد ۰۲ ، ۱۴:۱۹ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

امامزاده را که دیدم به سمتش قدم برداشتم. گنبد سبز کوچکش میان خانه‌های چوبی و قدیمی پهن شده در دامن سبز روستا، از دور معلوم بود. به در چوبی و بزرگش رسیدم. همینکه دستگیره نو و فلزی را پایین کشیدم یاد آن زن زائر در مشهد افتادم. با نهایت سرعتی که جمعیت اجازه‌ام می‌داد به سمت ضریح می‌رفتم. زن لاغر و سبزه‌رویی، حدودا سی ساله، جلوتر از من حرکت می‌کرد. به هر دری که می‌رسید، لحظه‌ای پا کند می‌کرد. آن را می‌کوبید و می‌رفت سراغ بعدی. قصه‌ی رهگذری که دم افطار در خانه‌ی امام‌علی را کوبید برایم زنده‌ شد. در رابستم. آن را کوبیدم و وارد شدم.

 

#عادت_حسنه

 

فاطمه اکرا رمضانی
۳۱ مرداد ۰۲ ، ۱۴:۱۶ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر