ظهور خورشید صبحگاهی بعد از یک غیبت صغری شبانه و صدای صبح بخیر آفتابگردان ها و رنگین کمانی از گل های زیبا در باغ.
بوی خوب چای با صدای فریاد سماور قدیمی،
طعم خوش پنیر و کره محلی خانه ی مادربزرگ.
مادربزرگم زنی است که مهر وجودی اش او را تبدیل به نور مطلق کرده.
آری نوری در گوشه ای از این دنیای پهناور، در همان خانه قدیمی اش که قبلاً چوبی بوده و بعدها به همت بچه هایش بازسازی شده.
نوری که روزگار در پی خاموش کردنش بود ولی فالله خیر حافظا
همیشه بساط چای اش به راه است
به محض رسیدن به خانه اش همه را دعوت به چای با عطر هل و گل محمدی در لیوان های کمر باریک قدیمی اش میکند
و تو در کنار هاله ای از نور، مهربانی می نوشی چای با طعم مهر
چای با طعم خدا