ماه‌ نویس

رندان تشنه لب را آبی نمی دهد کس، گویی ولی شناسان رفتند از این ولایت

ماه‌ نویس

رندان تشنه لب را آبی نمی دهد کس، گویی ولی شناسان رفتند از این ولایت

فاطمه اکرا رمضانی
یه مامان حقوق خوانده عاشق ادبیات که دستی به قلم هم داره.
برای شناخت بیشتر به صفحه «درباره من» مراجعه بفرمایید.
کانال ایتا: https://eitaa.com/mah_nevis

طبقه بندی موضوعی
آخرین مطالب

۱۲ مطلب با موضوع «دل نوشت» ثبت شده است

انگار تاریخ دویده، نفس‌زنان خود را رسانده تا اینکه فقط به امروز برسد.

انگار همه‌ی هیبت و عظمتش را از روزهای دیگر برداشته تا برای امروز خرج کند.

انگار دنیا خلق شده فقط برای امروز،

گذشته و حال و آینده، همه غرق شده دریای بیکرانِ چنین روزی‌اند.

انگار امروز، همیشه است.

مریم، تو را می‌ستود که نویدبخش مسیح شد.

آسیه در لحظه‌ی جان‌دادن، روی تو را دید که لبخندزد و تیغِ تیزِ فرعون را نوشید.

حوا برای تو بود که آغازگرِ نسلِ زنان شد.

خدیجه را خداوند آفرید تا تو را بر عالم بتاباند.

زینب به وقت روبرو شدنِ با سر بر روی نیزه بلندشده‌ی برادر، دستانش در دست تو بود که کمرش خَم نشد.

ای عالم و آدم خلق شده برایش،

  ای همه‌ی مادرها فدای خستگیِ بعد از گندم آسیاب کردنت،

وقتی غم، خودش را مثلِ آبِ یخ، در شبِ یخبندانِ زمستانی پَرت می‌کند توی صورتت، و سرما، جانت را به‌یغمامی‌بَرَد، و تا به خودت بیایی، سیاهی‌اش را بر تمامِ قدوبالایَت می‌کِشَد،

تو

مادرانه، ظهور می‌کنی.

نور می‌شوی و می‌تابی بر سیاهی.

خورشید می‌شوی و ظلمتِ شب‌هایمان را روز می‌کُنی، چون تو از همه مادرها، مادرتَری.

 

فاطمه اِکرارمضانی

 

فاطمه اکرا رمضانی
۲۲ دی ۰۱ ، ۱۷:۵۸ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰ نظر

 

مادر شدی که حسین در گودالِ قتلگاه، تو را بخواند و جان‌بگیرد،

 که حسن، در سردی کوچه‌ها گرم‌شود و محکم بماند.

 که زینب، به‌وقتِ روبرو شدنِ با سرهای بلند شده بر نیزه، تو را ببیند و صبر کند. 

که عباس، به‌وقتِ به آغوش کشیدنِ تیرها، صدایت را بشنود و سقای ادب شود.

که علی،

 با همه‌ی شوکت و عظمت،

 با همه‌ی جلال و جبروت،

 با همه‌ی فَر و فَرَه،

جان فدایت شود و محبوبه‌اش شوی.

 در چنین روزی، خداوند دست کشید بَر سرِ نیلوفرها و نرگس‌ها، 

و پایان داد به انتظارها

و ریحانه‌ی خلقت بر سَرِ دنیا منت گذاشت 

و شبنم های نشسته بر گونه‌ی گل‌ها را غرقِ در سُرور کرد.

در چنین روزی، زن، جوانه زد، مادر شِکُفت و عالم علت یافت.

 

فاطمه اِکرارمضانی.

فاطمه اکرا رمضانی
۲۲ دی ۰۱ ، ۱۷:۴۵ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰ نظر

 

اشک ها همیشه از قلب ها می‌بارند. قلب که می‌شکند، می‌‌غُرَد و می‌بارد. بسته به شدت درد، بارانِ اشک شدید و خفیف میشود. 

اشکِ برای تو اما، هم از قلب و هم از عقل می‌بارد. قلب و عقل هر دو از غمت مستاصل می‌شوند. همیشه از خودم میپرسم کجای کربلا دردش برایت سوزناک‌تر است؟ و هر بار به لحظه استیصالت به وقتِ بی‌دست دیدنِ علمدارت می‌رسم، به لحظه‌ی شکستنِ کمرِ کوه، به لحظه‌ی پژواک صدای أخایت در آن دشت بلا.

 

صدا کردی أخا و مادری دست به پهلو شد.

صدا کردی أخا و پدری فرو ریخت.

 صدا کردی أخا و خواهری با تلخیِ اسارت روبرو شد.

 صدا کردی أخا و کودکانی کاسه‌ی صبرشان ترک برداشت و قطره‌های اُمید از دستانشان چکید و بر زمین ریخت.

 

#سوگواره

فحمدلله ثم حمدلله

فاطمه اکرا رمضانی
۲۸ آذر ۰۱ ، ۱۰:۲۷ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰ نظر

 

یلدای بی‌ تو

 

شبهای بی تو همیشه یلداست. انار دلتنگی‌مان تَرَک برمیدارد و دانه دانه میشود در ظرف وجودمان و سرخ می‌کند چشمانمان را از فراغت. اُجاقِ روزهایمان بی تو، جانی برای گرم‌کردن قلب هایمان ندارد.

 دست‌هایمان سرد شده و اُستخوان‌هایمان نبودنت را فریاد می‌کِشَند.

حرف‌هایمان در دل‌هایمان مثل پسته‌های زبان بَسته، لب نمی‌گُشایند مگر برای دعای آمدنت.

 

بیا تا خداوند، بوسه‌ی گرمش را بر صورت زندگی نثار کند. بی تو زمان در زمستان ابدی فرو رفته است و همه چیز یخ زده است.

 بلندترین شب سال هم خورشید را ملاقات خواهد کرد. خورشیدِ دنیای تاریک ما، کِی وعده‌ی ملاقات‌مان می رسد؟

 

 

فحمدلله ثم حمدلله

 

فاطمه اکرا رمضانی
۲۸ آذر ۰۱ ، ۱۰:۲۳ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰ نظر

بانوی مهر مادر ابدی و ازلی که سایه چادرت از ازل تا ابد بر سرمان مستدام بوده، سلام.

شما که خورشید طریقت از نگاهتان می بارد و آفتاب حقیقت از دستانتان می تابد، 

نور چشمان نبی‌اکرم و همسر باوفای علی مرتضی، 

دیریست که مبتلایتان شده‌ایم. شما که از کودکی سایه‌ی مِهرتان بر سَرمان بوده و دست توسل‌مان بر دامان پُر عطوفتتان.

مدتی است که قلبمان جولانگاه تیرهای لشکریانِ غم شده، نفس‌مان تنگ شده، ذهنمان آماج جهل شده، در وجودمان محبت گریخته و نفرت باروبندیلَش  را پهن کرده، بغض به گلویمان چنگ زده و نگاهمان مثل همیشه به نگاه سرشار از عاطفه‌تان گِره خورده و ملتمسانه محتاج دعای خیرتان هستیم.

امروز هم نسلان همان حرامی هایی که آتش به جان بیت‌تان انداختند، خانه‌ی حقیرانه‌ی زنان ایرانم را در آتش جهل و کینه‌شان سوزاندند و قلب ما را هم همراهش به آتش کشیدند.

همان‌هایی که سالها پیش پدرانمان را به اسارت گرفتند و وحشیانه ترین شکنجه ها را نصیب شان کردند، همان هایی که از سَرهای بهترین جوانان ایرانمان تپه ها ساختند و جگر هایشان را چون هند جگرخوار به دندان کشیدند و از خون‌هایشان جویی به راه افتاد به سوی ابدیت و جوانه‌های مقاومت و حق‌طلبی را تا همیشه آبیاری کرد و پروراند.

همان رجوی‌ها، همان پهلوی‌ها، همان دموکرات‌های کومله‌ای.

کفتار هایی که هیچگاه از خوردن خون ایران و ایرانی سیراب نمی شوند و همیشه در کمین اند برای به دندان کشیدن و دریدن.

لاشخور هایی که با بلعیدن صداقت و زاییدن دروغ، روزگار می‌گذرانند، و بدا به حال کسانی که چهره‌ی کَریهِ اینان را پُشت رسانه های به اصطلاح دلسوز ایران‌مان نبینند.

مادر همیشگیِ خوبی های تاریخ، کوتاه کُن دست این قومِ رشد کرده در تاریکی‌ها را از سرزمینمان و بتابان نور حقیقت و پیشرفت را بر ایران و دلسوزانش.

سخت‌تر از هر لحظه می‌خوانیمت، اجابتمان فرما.

 

 

فاطمه اکرا رمضانی
۰۲ آذر ۰۱ ، ۲۲:۳۴ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰ نظر

این روزها حواسمان به شما نیست.

این روزها حواسمان گرم بازی روزگاریست که کمترین متاعش خداست.

این روزها حواسمان گرم فروش ابتذال و خرید نگاه‌های آلوده به هرزگی است. این روزها حواسمان گرم فریادها‌ی ذهن های مسخ شده توسط مربیان شیطان است.

حیوان‌صفتانی که صدای آزادی آزادیشان، گوش فلک را کَر کرده، ولی مخالفانشان را چون حیوان درنده ای می‌درند و درندگیشان را توجیه می‌کنند.

آقا جان بیا و ببار در لحظه لحظه زندگی های تُهی‌مان  از شما.

نور ببار تا روشن شود ذهن‌های گرفتار در زندان تاریکی. ببار تا بادیه‌نشین غم‌های بی‌پایان زمینی نشویم.

ببار بشور از قلب‌های زنگار‌‌ زده‌مان این‌همه جهل را.

ببار که پاییز مارا درغم غرق کرده. پاییزمان تبدیل به تابستانی سوزان شده به یُمن حُرم به آتش کشیدن هایشا

می‌دانی؟! نسیمی رونده می‌خواهد این بی‌شمار اندوهی که مهمان چشم هایمان شده.

ای مبهمِ روشن!هوای بی تو هوای سوزنده از طعم تلخ جهل است. جهلی که می تواند خنجری تیز شود و ذبح کند آگاهی را، امید را، شجاعت را، و بچکاند خون همه جویندگان نور را.

نگاه روشنت را در تمام ذرات زمان‌مان بتکان که سخت محتاج نگاهت هستیم.

 

 

فاطمه اکرا رمضانی
۲۸ آبان ۰۱ ، ۱۲:۰۱ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱ نظر

پس از بیست سال را چند روزی است که خوانده ام.

قهرمان داستان، جوان رشیدی به نام سلیم است که پدرش حسام بن عبدالملک، فرمانده سپاهیان معاویه و مادرش بانو حورا، از دوستداران علی علیه السلام، است و این سلیم است که بین نور و تاریکی در خانه‌اش راه نور را در پیش می‌گیرد تا در نبرد همیشگی میان خیر و شر، خود را به خیر مطلق برساند و شر و وابستگان آن را از تیغ تیز شجاعت خود بگذراند و در دریای معرفت و عدالت علی غرق شود و حیات را نزد حیات بخش واقعی از سر گیرد و دوباره از مادر متولد شود.

بعد از این کتاب به خوبی وقایع حال حاضر کشورم را درک کردم. 

کشوری که محور مقاومت در برابر هم نسلان معاویه و عمروعاص‌هاست. فهمیدم که پیراهن عثمان را به خون کذب آلوده کردن و بر نیزه آویختن و به دروغ، علی را قاتل شمردن، و برای مسلمین، لباسی با تار و پود خدعه و نیرنگ بافتن و با فریب و ثروت و قدرت به تَن آنها کردن و جنگ راه انداختن و به ریش مسلمانان خندیدن یعنی چه؟

بیشتر متوجه شدم که هرکجا علی باشد حق با علی است و این نبردِ میانِ حق و باطل است که همیشه پابرجاست.

ولی ما اگر همه دنیا هم به خدعه مجهز شوند و نیزه های جهلشان را روانهِ مان کنند پای علی و حقانیتش می‌مانیم.

ما در انتظار روزی هستیم که از خون هایمان رودی جاری شود به سوی ابدیت و این شجره طیبه را مقاومت و جانی تازه بخشد.

ما مظلومیم ولی مقتدری چون مولایمان علی.

 

فاطمه اکرا رمضانی
۱۵ آبان ۰۱ ، ۱۳:۵۸ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰ نظر

مادرها بسیار سخاوتمندانه و صبورانه برای رشد نهال زندگیشان، عصاره وجودشان را به پای فرزندانشان می ریزند و خودشان را غرق در دنیای مادری هایشان می کنند.

مادران کربلا اما صبر را جانی دیگر بخشیده بودند.

از مادران پسرانِ غریب مدینه که به یاد مظلومیت های کریم ترین خلائق، جوشن به تن پسرانشان می کردند گرفته تا مادر عون و عبداللهِ کم سن و سال که همه مادران شهدا بعد از او بود که آموختند صبر بر بلا را.

اما بگویم از مادر سرباز شیرخواره‌ی آن دشتِ بلا که هنوز آهِ رباب بر دل همه مادران زنده است.

زنان می دانند وقتی بچه‌ی شیرخواره‌ای، شیر طلب کند و مادر شیری نداشته باشد، چه داغی جگر مادر را می سوزاند.

آری،

آقای تشنه لب ما، چون ماهیِ دور افتاده از آب، دست و پا زدن غنچه‌ی شش ماهه اش را که دید، مستأصل که شد، جان به لب که شد، دلش مثل زمین داغ کربلا که سوخت، با خودش گفت دیگر به کودک شش ماهه که رحم می کنند، پس آن طفلِ آفتاب را بر دستانش بلند کرد و همه اهل آسمان را شرمنده ساخت. ناگهان زمین را زمستانی سرخ پوشاند و زمان ایستاد به حیرت، حیرت از این حد از شقاوت و قساوت.

پس از او زمین تشنه نور شد، پس از او هرگاه آبی به گلوی کودکی رسید، زمین و زمان آه کشیدند، پس از او تشنگی تازه به دنیا آمد.

خورشید شش ماهه ای غروب کرد و خونش راهی آسمان شد و شد اشکِ سرخِ آسمان و سرخی غروب از آن روز خونین‌تر شد تا پیام آور عدل باشد برای همه زمین‌ها و زمان‌ها.

آری همه صحنه‌ها کربلاست، همه ماه‌ها، محرم و همه روزها، عاشورا.

باید انتخاب کنید با‌حسین بودن را یا بی‌حسین ماندن را.

آنچنان مردن را یا این چنین ماندن را.

 

 

فاطمه اکرا رمضانی
۱۷ مهر ۰۱ ، ۱۳:۰۶ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰ نظر

اولین باری که نامم را صدا زد را به یاد می آورم. لحظه ای که مرا به جشنی که در قلبم آغاز شده بود دعوت می‌کرد. به من حس مادرانگی ام را یادآوری کرد و دستانم را گرفت و برد به لحظه ای که چشم های زیبایش را با آن مژه های بلند مشکی اش به رویم باز کرد و مرا پرت کرد به دنیایی دیگر.

لحظه ای که برای اولین بار به آغوش کشیدمش، لحظه ای که همه دردهایم را از من گرفت. دردهایی که تا چند لحظه پیش داشتند روحم را از بدنم خارج می‌کردند.

باورم نمی شد، ولی او به دنیا آمده بود و منِ غرق در حیرت و بُهتی که با شوق و شعف همراه شده بود را وارد دنیایی از عطوفت و خودشناسی و رشدی مضاعف کرده بود. اگر او نبود هیچ وقت به این اندازه از رشد نمی رسیدم.

به نظرم مادری برای زن مانند جِت است.جتی که مسیر رشد را سرعت می‌بخشد و او را به سرعت وارد وادی دیگری از زنانگی میکند. او را از دنیای صورتی و عروسکی دخترانه اش، به دنیایی خستگی ناپذیر و پر مسئولیت و در عین حال شیرین و وصف ناپذیر.

جغجغه اش را جلویش تکان دادم و لبخندش را خریدم و با ذوقش و تکان دادن دست و پاهای ظریفش، قندی در دلم آب کرد و کامم را شیرین کرد.

مادری پرواز روح است. پرواز به آسمانی بالاتر و نزدیکتر به خدا. لحظاتی را در مادری چشیدم که اگر مادر نمی‌شدم مرا اینقدر به خدا نزدیک نمی‌کرد. بعد از مادر شدنم خدا را گاهی در خانه ام، درست در کنارم حس میکنم. خدایی که محبت مادر به فرزندش، قطره ای از دریای محبت او به عبدش است.

گاهی خسته میشوم ولی با یک تلنگر کوچک به یادم می آورد که چه موهبتی را نصیبم کرده و آن زمان بهتر میفهمم که عبد بودن یعنی چه؟ تسلیم رضای حق بودن یعنی چه؟ با گوشت و خونم مزه ی صبر را می‌چشم و با همه وجود مسئولیت پذیری را به خورد روحم می دهم.

مادری پرواز از لطافت دخترانه به قدرت زنانه است.

مادری تار و پود لطافت و قدرت زن را دقیقا در کنار هم می‌دوزد و لباسی از جنس مهر به تنش می‌پوشاند.

فاطمه اکرا رمضانی
۲۹ شهریور ۰۱ ، ۱۷:۴۴ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰ نظر

ماما_ماما!

این اولین بار است که نامم را صدا میزند و مرا به جشنی که در قلبم آغاز شده دعوت میکند. به من حس مادرانگی ام را یادآوری میکند و دستانم را میگیرد و میبرد به لحظه ای که چشم های زیبایش را با آن مژه های بلند مشکی اش به رویم باز کرد و مرا پَرت کرد به دنیایی دیگر.

لحظه ای که برای اولین بار به آغوش کشیدمش، لحظه ای که همه درد هایم را از من گرفت. دردهایی که تا چند لحظه‌ی پیش داشتند روحم را از بدنم خارج می‌کردند. باورم نمیشد، ولی او به دنیا آمده بود و منِ غرق در حیرت و بُهتی که با شوق و شعف همراه شده بود را وارد دنیایی از عطوفت وخودشناسی و رشدی مضاعف کرده بود.اگر او نبود هیچ وقت به این اندازه از رشد نمی رسیدم.

به نظرم مادری برای زن مانند جِت است. جِتی که مسیر رشد را سرعت می‌بخشد و او را به سرعت وارد وادی دیگری از زنانگی میکند.

او را از دنیای صورتی و عروسکی دخترانه اش به دنیایی از صبر و مسئولیت و عاطفه ی زنانه سوق می دهد. دنیایی خستگی ناپذیر و پر مسئولیت و در عین حال شیرین و وصف ناپذیر.

جغجغه اش را جلویش تکان میدهم و لبخندش را میخرم و با ذوقش و تکان دادن دست و پاهای کوچک و ظریفش قندی در دلم آب میکند و کامم را شیرین میکند.

مادری پرواز روح است. پرواز به آسمانی بالاتر و نزدیکتر به خدا. لحظاتی را در مادری چشیدم که اگر مادر نمی‌شدم مرا اینقدر به خدا نزدیک نمی‌کرد. بعد از مادر شدنم خدا را گاهی در خانه ام، درست در کنارم حس میکنم. خدایی که محبت مادر به فرزندش، قطره ای از دریای محبت او به عبدش است.

گاهی خسته میشوم ولی با یک تلنگر کوچک به یادم می آورد که چه موهبتی را نصیبم کرده و آن زمان ها بهتر میفهمم که عبد بودن یعنی چه؟ تسلیم رضای حق بودن یعنی چه؟ با گوشت و خونم مزه‌ی صبر را می چشم و با همه‌ی وجود، مسئولیت پذیری را به خورد روحم میدهم.

مادری پرواز از لطافت دخترانه است به قدرت زنانه.

مادری تارپود لطافت و قدرت زن را دقیقا در کنار هم می دوزد و لباسی از جنس مهر به تنش می‌پوشاند.

فاطمه اکرا رمضانی
۱۹ شهریور ۰۱ ، ۱۱:۲۴ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰ نظر