میدانی هم قبیلهای؟!
فکر میکنم بعد از انفجار ساعت ۱:۲۰ در بغداد، چهرهی ایرانِمان، دیگر مثل قبل نخندید.
اصلا زمستانِ وطنِمان از آن روز و از آن ساعت آغاز شد و دیگر رنگِ بهار ندید.
نه تنها ایران،
که خاکِ سرخِ دمشق هم بیتابِ گامهای اوست.
مردمِ عراق هم بیاو، دستانشان سرد، و قلب هایشان بیپناه شد. خاک همان وطنی که خون به زمین ریختهاش را، که چون یاقوتِ سرخ انگشترش بود به وقتِ پروازِ روح و هم آغوشی با اربابش، در دل جای داده.
سنگها در دستانِ فرزندانِ مظلوم فلسطین، بعد از او دیگر دلگرم به سرودن انتفاضه نیستند.
حالا اما،
باید دست به زانو شویم و بایستیم و خود اشک هایمان را بزداییم.
باید کودکان مظلومِ مقتدرِ فلسطینی به هنگام رَمیِ جَمراتی که تنها از دستانِ خودشان برمیآید، مقتدرانهتر از همیشه سرود ایستادگی را فریاد بزنند.
باید جوانههای پایداری در عراق، علم خونخواهیِ شهادتِ خورشیدی را افراشته نگه دارند، که نور و گرمایش سهمِ همهی مظلومانِ دنیا بود.
باید دمشق از شجاعتش دَم بزند و عاشقانه راهیِ میدانِ انتقامِ آن مردِ میدان شود.
باید دست به دست هم دهیم به وحدت
و نهال مقاومتی را که با خونش آبیاری شده، به درختی تنومند و مقتدر بَدَل کنیم.
یا علی بگو دوست من!
زمانِ سرخِ ایستادگی فرا رسیده است.