این ماجرا، ماجرای سرایت ابتذال و فریب است.
بیماری واگیردار است و باید سریعا واکسنش را به میانه میدان آورد و مردم را نجات داد. واکسنی که محتوایش بیداری از جهلی باشد که سالهای سال است توسط همان کسانی که ما را فریب خورده و زمین خورده و شکست خورده می خواهند بهمان تزریق شده و ما خیلی زودتر از اینها باید به علاجش می اندیشیدیم. پیش تر از اینها باید از شیوعش جلوگیری می گردیم.
حالاباید به فکر داروهایی برای درمان و واکسن هایی برای پیشگیری باشیم.
درمان، گفت و گوست. ابتدا شنیدن و سپس گفتن و بعد شنیدن و سپس گفتن و ... هفته ای یک بار هم در قالب کلاس آمادگی دفاعی یا زنگ دینی هیچ علاج نیست. تا همیشه باید تکرار شود. کار از رفتن دبیر و تنها، درس دادنِ کتاب و واگذار کردن شان به خدا خیلی وقت است که گذشته است .
علاجش کاریست که تارو پودش دغدغه باشد. دغدغه مندی در عین درد بودنش، سبب رشد میشود. رشدی که هم خودت را به نان و نوایی می رساند هم دست دیگران را میگیرد و همراهت به اوج میرساند و از منجلاب تنبلی و سستی و بطالت می رهاند.
و اما واکسن،
از من بپرسی واکسن را هم باز گفت و گو تجویز میکنم. گفتوگویی که از تداوم نشأت بگیرد و از اخلاص بجوشد و جاری شود در رود روانِ جانِ جوان.
بشوید گرد فریب دشمن را، ترمیم کنند زخم های سر باز کردهی سادگی هایشان را، بپوشاند به تنشان زرهی آگاهی و وطن دوستی را.